سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موقتا عنوان ندارد

مردی برای تمام فصول

مظاهر دیدگاه

هوا گرفته، ابر گله به گله آسمون رو مال خود کرده. خورشید با بزرگی و نورانیتش، بازیچه دست سه تا ابر جغله شده. درخت را دزد پروفشیونالی لخت کرده. درخت از ترس خانوم دزده، تمام موهاش زرد شده. پاییز آمده.
پاییز را دوست دارم. بیشتر به خاطر این‌که اول مهر بشه، درس و مشق راه بیفته. از بی‌کاری تابستون و گرمای کوفتیش راحت شم. خرید اول مهر هم هست. پاییز رو دوست دارم، بوی مدرسه میده
.
پاییز را دوست دارم، به خاطر ضدحال‌هایی که می‌زنه. صبح بیرون میری سرما تا مغز استخوانت می‌رسه، ظهر که می‌آیی خونه، پیرهنت را هم در بیاری، باز از گرما کلافه ای. هوا صاف و ابریه، با پیراهن می‌زنی بیرون و یه ساعت دیگه، مثل موش آب کشیده دنبال چتر می‌گردی.
پاییز را دوست دارم، بخاطر غمگینی شادش.مثل یه جوجه اردک زشت و نحیف بودم. حالا اینم، مظاهر محمودی

پاییز را دوست دارم، چون شاید فصل خداس.
پاییز را دوست دارم، چون اولین فصلیه که مادرم درکش کرده
. تولد مادرم آخر پاییزه. مثل همیشه اول ما بعد او، رسمی است که سر سفره و بقیه جاها اعمال می‌کند، همه اول غذا می‌کشند بعد مادرم. تا اگر کم آمد برای ماها نباشد. مثل همیشه آخر از همه. حتی متولد شدنش، آذره.
پاییز را دوست دارم، به خاطر تولد برادر کوچکم،‌ در هفته دومش.
دوستش دارم، چون از این فصل به بعد بود که دنیا مجبور شد مرا تحمل کند، امروز بیست و سومین سال پیاپی است که چشمم به جمال پاییز مدرسه ها، دزدی برگ‌ها و ضدحال‌هایش منور می‌شود. امروز من متولد شدم.
بیست و سه سال به انتها نزدیک شدم. به قول حامد، خدا بقیش را بخیر کند.

فوت و شمع:
تو دفتر رسم شده، هر کی تولدش باشه هدیه می‌خرن و یه شام هم باید سبک بشه ... هوممممم. به شش هفت تا مرد جنگی شام دادن خرجش کم نیست.
فقط خواستم اسم و سنم را بدونید.


کلمات کلیدی: روزنوشت

?بازدید امروز: (40) ، بازدید دیروز: (31) ، کل بازدیدها: (271563)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ